به دلیل نوع تکامل مغز در طول میلونها سال مغزهای ما بسیار پیچیده شده اند. الگوها و وضعیت های ذهنی بالقوه و متفاوتی درون ما وجود دارد. ما درون خود دارای خود خشمگین، خود مضطرب، خود خواستار عشق، خود هیجان زده، خود مغرور، خود شرمگین دارم، که هرکدام دارای هیجان متفاوت، شیوه تفکر، و رفتار متفاوت است. این خودها ممکن است تحت تاثیر وضعیت های بدنی ما باشند. مثلا خسته باشیم یا یک مشکل جسمانی داشته باشیم. خاطرات هیجانی قدرتمند نیز ممکن است در ما فعال شوند و بر روی بدن و هیجان ما تاثیر بگذراند. اگر زندگی های سختی داشته باشیم، به معنای این است تجربه های ذهنی ما معمولا تجربه هایی هستند که ریشه در خشم و اضطراب دارند و ما فرصتی برای رشد سایر الگوها نداشته ایم و همیشه در حالت تدافعی بوده ایم.
هنگامیکه افراد شروع به کار بر روی مشکلات روان شناختی می کنند ، اغلب متوجه می شوند که در مسیر تغییر باید گامهایی بردارند یا مراحلی را طی کنند.
مرحله یک: فرد متوجه مشکل در هیجانها و رفتارهایش میشود. واکنش اولیه افراد می تواند انکار یا برون ریزی و یا توجیه باشد. یا حتی ممکن است درک درستی از موضوع نداشته باشند و فکر کنند همه همین مشکل را دارند یا اصلا مشکلی ندارند.
مرحله دوم: فرد متوجه میشود مشکلاتی دارد و در رنج است. بدون آنکه به فکر درستی نسبت به آن داشته باشد دنبال واکنش هایی نظیر خشم و الکل یا سیگار، مواد، و افراط در خوردن می رود. بدینوسیله فرد دنبال احساس بهتری است.
مرحله سوم: در این مرحله فرد نیاز به پیدا کردن راه حل را حس می کند. متوجه می شود درباره ی رفتار های خود تصمیم بگیرد، نه اینکه اجازه دهد هیجان ها برایش تصمیم بگیرند، گویی بخشی از ذهنش مشاهده گر احساسات و رفتارهایش شده. آگاهی از رنج و ظهور رنج در ذهن، آگاهی از اینکه نیازی نیست برون ریزی کند، و آموزش دادن به خود برای مشاهده ذهن می شود.
مرحله چهارم: فرد همزمان با رشد حس شفقت، شیوه هایی برای کنار آمدن با هیجانات دشوار پیدا کرده است. با گذشت زمان هیجانات سریعتر خاموش میشوند. و او شروع به تمرین توجه، تفکر، و رفتار شفقت آمیز می کند. در این مرحله او خود را پذیرای تفکر توجه مندانه به ذهن های دیگران و خودش میکند.
مرحله پنج: افراد مسئول تجربه های اولیه زندگی خود نیستند. ولی میتوانند ذهن خود را توسعه داده و در مسیر رشد قرار گیرد. هرچند که در طی این مسیر گاهی به بیراهه می رود یا کار برایش سخت می شود. ولی یاد میگیرد با شفقت به خود و دیگران نظر کند. با نگرش شفقت آمیز نسبت به خود به تدریج استرس ها کاهش یافته و ذهن از سرگردانی نجات پیدا میکندو آرامش بیشتری احساس می کند.
یک سیستم رواندرمانی است که پل گیلبرت در سال 2000 آن را ابداع و تدوین کرده است. این رویکرد از معروف ترین رواندرمانی موسوم به موج سوم رفتاردرمانی است که تکنیک اصلی درمانی آن آموزش ذهن موشفق می باشد، همراه با تکنیکهایی از رفتاردرمانی شناختی و ایدههایی از روانشناسی تکاملی، روانشناسی اجتماعی، روانشناسی رشد، روانشناسی بودیستی و علوم اعصاب را یکپارچه کرده است.
در وجود انسانها حداقل سه نوع سیستم تنظیم عاطفه تکامل یافته است: سیستم محافطت از خطر، سیستم سائق (جستجوی منبع) و سیستم تسکین. تاکید CFT بر ارتباط بین الگوهای شناختی و این سه سیستم تنظیم هیجان تاکید میشود.
مشکلاتی که با شفقت درمانی، تحت درمان قرار میگیرند عبارتاند از:
درمان متمرکز بر شفقت مخصوصاً برای درمان افرادی که شرم و خود انتقادگری زیادی دارند و نیز کسانی که در احساس ملایمت و مهربانی با خود یا دیگران مشکل دارند مناسب است. همچنین در درمان اضطراب، خودانتقادی، افسردگی، اختلالات خوردن، خشم، خود آسیبی و روانپریشی.
درمان متمرکز بر شفقت به معنای دور شدن از احساسات و تجربههایی که ما را ناراحت میکنند نیست؛ بلکه به معنای حرکت موثر به سوی آنها، شیوههای مشفقانه ”بودن“ در ذهن و جهان و حتی پیش رفتن به سوی چیزهایی هست که ما را به زحمت میاندازد تا بتوانیم با شفقت با آنها کار کنیم؛ پس هرکاری درCFT انجام بدهیم فعالیت ما همیشه شامل این موارد است:
ابراز گرما و ملایمت در رفتار خود (به شکلهایی که برای درمانجو موثر باشد)
کمک به درمانجو تا بتواند به شیوهای حاکی از فهم و مهربانی و نه شرم با تجربههای خودش ارتباط برقرار کند.
تمرکز بر کمک به درمانجو برای آموختن ایجاد احساسات امنیت در خود
پرورش شجاعت هیجانی برای روی آوردن به چیزهایی که واقعا او را میترساند و کار با آنها
درمان متمرکز بر شفقت براساس رویکرد تحولی عصب شناختی برای مشکلات سلامت ذهنی شکل گرفته است (گیلبرت،۲۰۰۵)، و بر چهار حوزه تجارب پیشین و تاریخچه ای، ترس های اساسی، راهکارهای احساس امنیت، پیامدها و نتایج پیش بینی نشده و غیرعمدی، متمرکز است (گیلبرت، ۲۰۰۹).
شفقت مهارتی است که می توان به کسی آموخت و سپس با تمرین آن توسط آن شخص،سیستم های فیزیولوژی عصبی و ایمنی فرد تحت تاثیر قرار گیرد (دیوید سون،۲۰۰۳ و لوتر،۲۰۰۸).
در این درمان از طریق ایجاد و یا افزایش یک رابطه شفقت ورز درون مراجعان با خودشان به جای سرزنش کردن، محکوم کردن و یا خود انتقادی، کمک لازم به مراجعان می شود. بنابراین شفقت به خود شامل سه عنصر اصلی می باشد: مهربانی، احساسات مشترک بشری و ذهن آگاهی. این عناصر با یکدیگر ترکیب می شوند و با ارتباط و تعامل با یکدیگر باعث ایجاد یک چهارچوب ذهنی مربوط به شفقت به خود می شوند.
از نتایج این نوع درمان، مهم شمردن بهزیستی، درک و همدلی، همدردی کردن، عدم قضاوت و عدم مقصر شمردن دیگران،تحمل و یا تاب آوری، آشفتگی، درد و رنج، از طریق توجه تفکر، رفتار، تصویرسازی، احساس، حس کردن شفقت آمیز است (گیلبرت،۲۰۰۹).
درمان متمرکز بر شفقت، ریشه در شفقت دارد پس این تاکید بر شفقت بایستی در همه جنبههای درمان از جمله ارتباط با درمانجو و شیوه کمک ما به ایشان برای ارتباط با خود و دیگران جاری باشد. هسته اصلی رابطه مراجع و درمانگر بر شفقت است.
درمان متمرکز بر شفقت به معنای دور شدن از احساسات و تجربههایی که ما را ناراحت میکنند نیست؛ بلکه به معنای حرکت موثر به سوی آنها، شیوههای مشفقانه ”بودن“ در ذهن و جهان و حتی پیش رفتن به سوی چیزهایی هست که ما را به زحمت میاندازد تا بتوانیم با شفقت با آنها کار کنیم.
چقدر این پست مفید بود؟
برای ثبت روی هر ستاره کلیک کنید
میانگین امتیازات 3.3 / 5. تعداد رای: 44
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.